شهید گمنام کسی است که انتخاب کرد گمنام بودن را !
شهید گمنام کسی است که انتخاب کرد گمنام بودن را !
موضوعات مرتبط:
برچسبها: شهید گمنام کسی است که انتخاب کرد گمنام بودن را !گمنامشهید گمنامروایت شهدا
بعد از 16 سال پیکر محمد رضا را سالم از خاک در آورده بودند اما صدام گفته بود این جنازه نباید به این شکل به ایران برود. پیکر پاک محمد رضا را سه ماه در آفتاب گذاشتند تا شناسایی نشود، ولی سالم مانده بود.
بغض كرده بود. از بس گفته بودند: «بچه است؛ زخمي بشود آه و ناله ميكند و عمليات را لو ميدهد.»
شايد هم حق داشتند. نه اروند با كسي شوخي داشت، نه عراقيها. اگر عمليات لو ميرفت، غواصها - كه فقط يك چاقو داشتند - قتل عام ميشدند. فرمانده كه بغضش را ديد و اشتياقش را، موافقت كرد.
* * * * * *
بغض كرده بود. توي گل و لاي كنار اروند، در ساحل فاو دراز كشيده بود. جفت پاهايش زودتر از خودش رفته بودند. يا كوسه برده بود يا خمپاره. دهانش را هم پر از گِل كرده بود كه عمليات را لو ندهد.
مزار شهدای احد که به دست وهابیون تخریب شد
دوران خلافت معاویه بود. پنج دهه از آغاز نهضت اسلامی می گذشت.قرار بود در منطقه احد برای زائرین چاه آبی حفر شود. هنوز مدتی
از شروع کار حفاری نگذشته بود که خبر عجیبی در مدینه پیچید!
بقیه در ادامه مطالب...
عطش
راوی: خاطرات آزادگان
روز های آخر عملیات خیبر بود.پیر مرد صورت ودهانش مجروح شده وافتاده بود.
حجم آتش دشمن به قدری وسیع بود که کسی قادر به کمک نبود.همانجا در دام بعثی ها افتادیم. پیر مرد تا مدتی نمی توانست غذا بخورد.اما خیلی به بچه ها روحیه میداد.با دیدن او فراموش میکردیم اسیر جنگی هستیم.
صبح ها بعد از نماز می نشست ودعا میکرد.معنویتش خیلی بالا بود .یک روز عراقی ها ریختند داخل وهمه را زدند.
به پیر مرد گفتند: تو اینجا چه می خوای؟ گفت: دعا می کنم.گفتند چه دعایی!؟
گفت به کوری چشم دشمنان به امام خمینی رهبر عزیزم دعا می کنم.
موقق آمار صبح او را بردند.تا توانستند پیر مرد را زدند.او را داخل زندان انداختند.بدون آب و غذا!
ما او را می دیدیم. صحبت می کردیم. ولی اجازه رساندن آب وغذا به او را نداشتیم. چهار روز به این منوال گزشت.همه نا راحت بودند.
روز چهارم ضعیف تر شده بود نمازش را نشسته خواند. بعدبه جای تعقیبات شروع کرد با حضرت زهرا س درد ودل کردن: فاطمه جان به فریادم برس. از تشنگی مردم.
آن روز انقدر نالید تا به خواب رفت.همان روز یک لیوان چای از دید نگهبان مخفی کردیم. خوشهال بودیم که تا از خواب بیدار شد به اوبدهیم.ساعتی بعدبیدار شد.
سیمایش بر افروخته بود. بسیار شاداب بود. احساس ضعف نمی کرد. شروع کرد به خندیدن.
چای که برایش آوردیم گفت: ممنون،نوش جانتان!الان در عالم خواب حضرت زهرا س هم از غذا سیرم کرد. هم از شربتی بسیار شیرین!هنوز شیرینی آن شربت زیر زبانم هست.
حاج محمد حنفیه احمد زاده پیر مرد مشهدی را به اردو گاه دیگری تبعید کردند.آنجا هم زیر شدید ترین شکنجه هابود.
او به سختی مریض شد.بعد هم چهار نفر از اسرای ایرانی پیکر بی جان او را به بیرون اردو گاه بردند.حاج محمد را غریبانه به خاک سپردند.
منبع: شهید گمنام